ماهود

Thousand look n there is a million unsaid wordz.. but i wanna die in this moment i wanna die

Sunday, May 20, 2018


در غروبِ روزی از تموز
پشتِ این دری که بسته مانده
تشنه
خواب رفته‌ام!
زخمه می‌زند به زخم‌های سینه‌ام کسی.
چهره‌ات کجاست؟
پیر می‌شود دلم
در غروبِ روزی از تموز.

اعتراف‌ها - اورنگ خضرایی


Sunday, April 29, 2018

Sunday, March 25, 2018

هوایم داشت
رفته رفته
خراب‌تر می‌شد

و اشک 
در چشمانم
بیشتر بیشتر

به گمانم
شباهنگام
چیزی شبیه به تو
درونم
شروع به باریدن کرده بود 
ــــــــــــــــــــ
 جمال ثریا 


حالا چی ژوزه؟
مهمونی تموم شده... چراغا خاموشن... ملت رفتن....... 


Tuesday, March 13, 2018


I didn't see the light until I was already a man; by then, it was nothing to me but blinding!


Thursday, March 1, 2018

فاصله‌ها هرگز 
مانعی برای دوست داشتن 
برای عشق نیستند 
درست 
اما اگر من اینجا گریه کنم 
آیا در دوردست‌ها 
گونه‌های تو خیس خواهند شد؟
ــــــــــــــــــ
 جمال ثریا 

Monday, June 26, 2017



در سرم مسگرانِ راسته‌ی حاج عبدالعزیز سکنا دارند و تو
در سرم مسگرانِ راسته‌ی حاج عبدالعزیز سکنا دارند و تو
در سرم مسگرانِ راسته‌ی حاج عبدالعزیز سکنا دارند و تو
در سرم مسگرانِ راسته‌ی حاج عبدالعزیز سکنا دارند و تو
در سرم مسگرانِ راسته‌ی حاج عبدالعزیز سکنا دارند و تو
در سرم مسگرانِ راسته‌ی حاج عبدالعزیز سکنا دارند و تو
در سرم مسگرانِ راسته‌ی حاج عبدالعزیز سکنا دارند و تو
این منم که سنگ به سنگ این تکرار را
این تکرار را این تکرار را و این راسته را هزاران بار پیمودم...
+

Saturday, February 15, 2014

بیست‌و‌شیش بهمن 92


باید کاغذی بردارم و نامه‌ای بنویسم. باید برای مرد بنویسم که چه‌همه صداش «معربونه» .

بیست‌و‌شیش بهمن 92

کافیه فقط شورو کنه به حرف زدن. تا من خوابم ببره. درهرحالتی که باشم خوابم ‎می‌بره. اون‌روز حتی وسط خیابون بودیم. پلکام سنگین شد. وقتی شورو می‌کنه به حرف زدن همه‌ی خوبی‌ها خوب‌تر می‌شن و همه‌ی بدی‌ها فید می‌شن جوری که انگار اصلن از‌اول وجود نداشتن. بعد کافیه فقط خودت رو بسپری به جریان صداش. چی توی این صدا، این آدم هست که اینقد آرامشه؟ حتی اگه به‌شوخی و به‌مسخرگی داشته باشه حرف بزنه. چه برسه به اینکه مثلن احمد شاملو هم بخونه واسم. اون هیچوقت گله نمی‌کنه که چرا من وسط حرفاش خوابم می‌بره. اینکه یهو می‌بینه من پلکام رو همه و خوابم برده. اینکه می‌بینه به حرفاش گوش ندادم. شاکی هم نمی‌شه. اگه ازش بخوام حرف بزنه، می‌زنه، حتا اگه دعوامون هم شده باشه قبلش، یا دوروز نخوابیده باشه، یا اصن نخواد حرف بزنه، می‌زنه. حرف می‌زنه. کافیه فقط حرف بزنه تا من بی که بخوام گوش بدم از چی داره حرف می‌زنه،  فقط به تن صداش گوش بدم و آرامشی که توشه.
چی می‌خواد آدم دیگه؟