راه خودمو تو تاریکی
و تنهایی میرم. هر از گاهی یه سری واسه تفریح با من قدم میزنن.
هیچکس عزم رسیدن
نداره. هدفها تو کودکی تهنشین شدن. آدما تو زندگی.
از میان مردگان و
خفتگان میگذرم
خفتگانی که باور
دارن که مردهاند
در تنهایی و تاریکی
راه خودمو میرم
زمستون۸۶
پیدا شد.. اول ِ ماهود.. نه اینکه مهم باشه چطور شروع کنم ماهود ُ. نه. فقط انگار دنبال ِ چیزی بودم که قبلن نوشته شده بود و پیداش نمیکردم!،،،
واسه خونهای که چقد دنبال ِ اسمش بودم
و دوستی که انقد محکم دست رو شونههام گذاشت و منو بالاخره آروم آروم نشوند اینجا..
حالا باید از ۸۶
تا الان رو، همه ی این 4سال رو بیارم اینجا.. اگه بخوام .و خسیسی نکنم
پ.ن: باید بروی،
باید برویم،، راه زیاد است.. زیاد
پ.ن۲: غم اگر لشکر انگیزد که به زانو نشاندم، به پوزخندی بسنده میکنم و ایستاده میمیرم
مهر۸۹