مرگبار است خداحافظی... آن هم وقتی زل بزند در
چشمهات. بعد تو باید چه بگویی؟ مثلا باید بگویی نرو که نقطه به نقطه هر جغرافیایی
از این خاک سهم مشترک من
است با تو؟! اصلا مگر می شود چیزی گفت؟! چشمها
آنچه آدم در آن مصمم تر است را لو می دهند و حالا.... می خواهی چه کنی؟ !
...آغاز ویرانی است. من تنها یک اشتباه کردم؛
موقع خداحافظی شانه و دستهاش را بو کردم. همین بو سرگردانت می کند، سرگشته ات می
کند. حتی غوطه ورت
می کند در انتظار و سرگشتگی و سرگردانی سخت تر
و پیچیده تر از ویرانی است.
نباید کاری جز تماشا کرد؟ وگرنه سرگردانی جای
ویرانی را می گیرد و این غریب ترین موقعیت بودن آدم است ..
می خواهی چه کنی ؟
ـــــــــــــــ