فر فرهها میچرخند
و او میخندد
خرسند از این که نمیفهمد،
از این که نمیداند
معنای چرخش را.
فر فرهها میچرخند
و او به من خیره میشود
و من به او
و من از درون میگریم
از این که نمیداند.
فر فرهها میچرخند
و او ساعتها آنجا میماند
بر روی صندلی چرخداری
که چرخهایش هیچ گاه نمیچرخند
من به او خیره میشوم
و او به من
و من از درون میگریم
او
هرگز نخواهد فهمید
معنای چرخش را
ـــــــــــــــــــــــــ
نگار..
All these years all these memories there was you You pull me through time