
پانزده سالگی هر
کاری می کردم که متفاوت باشم. هیجده سالگی فکر می کردم متفاوت از بقیه هستم. بیست
ساله که بودم امر بر من مشتبه شده بود که نه تنها متفاوتم بلکه به طورِ
خوشگلی هم اینطورم. کمی به بیست و دو سالگی ام مانده بود و گاهی فقط با تمام
وجود می خواستم که متفاوت نباشم، که در کنارِ بقیه یخ نکنم. و هیچ چیزی
بر من مشتبه نیست که نیست
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
Mama,
put my guns in the ground
I
can't shoot them anymore
.......
Mama,
wipe the blood from my face
I'm sick and tired
of the war
Don't know if it's
night or if it's the sun rising high
ورژن آنتونی هگارتی (یوتیوب) :
Antony and the Johnsons - knocking on heaven's door
عکس: دوست زمان
های دور.. فابیولیست