نمودارِ
زندگی من واسه تاپ بودن توی خوشی، ی قانون داره. اینکه باید اول عمیقن به سد بودن
برسه. زیرِنمودار. وگرنه نمیشه. (و برعکس). واسه همینم بود بعد اون آلپرازولامی
که هیچ جوابی روم نداد، امروز صب که پاشدم، باید برمیگشتم بالا. پر از حس خوب هم
بودم. هیشکی خونه نبود و من شورو کردم جمع و جور کردن، تمیز کردن، موزیک رو بلند
کردن با دفتپانک و توی خونه چرخیدن. یکی از علایق من وقتی کسی خونه نیست اینه که
هی برم اینور اونورش بچرخم. علکی. خونه وقتی هیشکی توش نیست، اشیاءش یجور دیگهان
انگار. میخواستم بهش زنگ بزنم، نزدم. زنِ درونم گفت «چقد تو تکراری ای اینروزا
آخه؟ زنگ بزنی که چی؟». راست میگفت. رفتم پیرهن سفیده که نقشش گلهای ریزریزه
قرمز ارو پوشیدم، خب این خیلی مهمه که چی میپوشی و هرکدوم رو واسه چهکاری و تو چه
وضعیتی میپوشی. برنامه داشتم واسه اون شیرینیفروشی هم. بعدش رفتم تو آشپزخونه
کتری رو پر کردم واسه آب جوش، واسه چایی. همزمان سیبزمینیها رو شستم ریختم تو
قابلمه واسه آبپز شدن. هنوز نمیدونستم ناهار چیه. دلم میخواس واسه خودم آشپزی
کنم. منی که همیشه فرار میکردم از آشپزی، حالا که حسش توم اومده و اینهمه پررنگه،
دو دستی گرفتمش، چسبیدم بهش و چشم ور نمیدارم ازش تا مبادا بپره. نمیخوام حسش
بره. یکی از زنهای درونمه. کاش تا دیرتر از این هم نشده، موندگار شه.. کتری نسوخت
اینبار. چون من دوس داشتم و به دلخواه خودم اونجا بودم. چاییمو خوردم، عینِ
همینروزام بدونِ قند، تلخ. شورو کردم ظرفارو شستن، اتاق رو جم کردن، جارو کشیدن، شورو کردم
...
میدونستم موقته و دوباره میرم زیرِ نمودار.. زنِ درونم غمشه.. کاش تا دیرتر از این هم نشده، موندگار شه..
میدونستم موقته و دوباره میرم زیرِ نمودار.. زنِ درونم غمشه.. کاش تا دیرتر از این هم نشده، موندگار شه..