فکر میکنم این
منش و راهِ من در دههی سی بود. و هست. از سی سالگیم به اینور هربار حالم بد میشه،
به گذشته برنمیگردم؛ الانم رو رصد میکنم، روزنهها رو پیدا میکنم، درستشون میکنم،
برنامه روزانهم رو تغییر میدم و سعی میکنم هرروز صبح ۵دقیقه زودتر از روز قبل بیدار
بشم. و؟
و ادامه میدم.
تمرکز نداشتم و
یه تصمیم ساده نمیتونستم بگیرم و این حالم رو از خودم بدتر میکرد. فکر میکردم
بی فایده و بی ثمرم و فقط اکسیژن مصرف میکنم. ب گفت یه مدت به خودت استراحت بده و
فقط کارهای خونهت رو جمع کن روزانه و معجزه میشه. از کار اومدم بیرون و چندروز
به خودم استراحت دادم. سعی کردم فقط کارهای کوچیک ساده روزانه بکنم. ماه گذشته
بقدری سنگین بود روزها که افسار زندگیم از دستم در رفته بود.. آشفته بودم و به هر
دری میزدم تا بتونم بایستم روی پاهام.. عین میگفت روزهاتو داری به بیهودگی و بیهدفی
هدر میدی و حیفه چون دیگه برنمیگرده؛ و نیز این تویی؟ نه نیستی و نمیشه. میدونستم
چی میگه اما نمیشد. فکر میکردم پایان مطلقه و بجز سیاهی چیزی نیست. اما زندگی
ادامه داره و سمبهی زندگی قویتر از زور منه. پس برنامهی روزانهم رو نوشتم، صبحها
زود بیدار شدم و برنامه و هدف روزانه، ماهانه و ۵سال آیندهم رو مینویسم
دوباره..
سخت بود.. پوستم
کنده شد.. اما پوست انداختم دوباره. هرروز خودم رو زیر ذرهبین میگذارم و
اشتباهاتمو گوشزد میکنم و سعی میکنم به برنامه و مسئولیتهام توی زندگی جدید و
حال بپردازم چون تا اینها انجام نشن، نمیتونم به خودم بپردازم و حالم بد میشه..
آگاهیمو همچنان
میبرم بالاتر تا ترسام کمتر شن. و میدونم راه میونبری نداره. خوندن و خوندن و
آگاهتر شدن و یادگیری و دانش، تنها راه نجاته
Thousand look n there is a million unsaid wordz.. but i wanna die in this moment i wanna die
Monday, January 2, 2023
دوازدهم دی ماه ۱۴۰۱
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment