ماهود

Thousand look n there is a million unsaid wordz.. but i wanna die in this moment i wanna die

Saturday, June 7, 2025

هفدهم خردادماه ۱۴۰۴

خيالِ خامِ پلنگِ من، به سوی ماه جهیدن بود

و ماه را ز بلندایش به روی خاك كشيدن بود

 

پلنگِ من، دلِ مغرورم، پرید و پنجه به خالی زد

كه عشق، ماهِ بلندِ من، ورای دست رسیدن بود

 

Tuesday, March 11, 2025

بیست‌ویکم اسفندماه ۱۴۰۳

چنان روزهایی بر ما گذشت
که می‌توانستیم هزارساله شویم
اما هنوز کودکانی هستیم
با چشمانی گشاده از حیرت
دست در دست هم
پابرهنه در آفتاب می‌دویم


ناظم حکمت
 

Wednesday, August 28, 2024

هفتم شهریورماه ۱۴۰۳

رشد کردن تو هر مرحله از زندگی رو دوست دارم.. دارم از قد کشیدن صحبت می‌کنم.. بعد که قد کشیدی؛ بعد که برمی‌گردی و هر مرحله رو با مقایسه‌ی تغییراتش کنار هم می‌بینی، اونجاست که نمودار رشدت رو در ثانیه‌ای می‌بینی.
انگار به جز استادی در یک مرحله، راهی برای رفتن به مرحله‌ی بعدی نیست


Saturday, December 2, 2023

یازدهم آذرماه ۱۴۰۲

روشنایی پیش می‌آید

و مرا در بر می‌گيرد

دنيا زيباست

و دستانم از اشتياق سرشار

نگاه از درختان بر نمی‌گيرم

که سبزند

و بار آرزو دارند..

راه آفتاب

از لابلای ديوارها می‌گذرد

 

ناظم حکمت


Monday, January 2, 2023

دوازدهم دی ماه ۱۴۰۱

فکر می‌کنم این منش و راهِ من در دهه‌ی سی بود. و هست. از سی سالگی‌م به اینور هربار حالم بد می‌شه، به گذشته برنمی‌گردم؛ الانم رو رصد می‌کنم، روزنه‌ها رو پیدا می‌کنم، درستشون می‌کنم، برنامه روزانه‌م رو تغییر می‌دم و سعی می‌کنم هرروز صبح ۵دقیقه زودتر از روز قبل بیدار بشم. و؟
و ادامه می‌دم.
تمرکز نداشتم و یه تصمیم ساده نمی‌تونستم بگیرم و این حالم رو از خودم بدتر می‌کرد. فکر می‌کردم بی فایده و بی ثمرم و فقط اکسیژن مصرف می‌کنم. ب گفت یه مدت به خودت استراحت بده و فقط کارهای خونه‌ت رو جمع کن روزانه و معجزه می‌شه. از کار اومدم بیرون و چندروز به خودم استراحت دادم. سعی کردم فقط کارهای کوچیک ساده روزانه بکنم. ماه گذشته بقدری سنگین بود روزها که افسار زندگی‌م از دستم در رفته بود.. آشفته بودم و به هر دری می‌زدم تا بتونم بایستم روی پاهام.. عین می‌گفت روزهاتو داری به بیهودگی و بی‌هدفی هدر می‌دی و حیفه چون دیگه برنمی‌گرده؛ و نیز این تویی؟ نه نیستی و نمی‌شه. می‌دونستم چی می‌گه اما نمی‌شد. فکر می‌کردم پایان مطلقه و بجز سیاهی چیزی نیست. اما زندگی ادامه داره و سمبه‌ی زندگی قوی‌تر از زور منه. پس برنامه‌ی روزانه‌م رو نوشتم، صبح‌ها زود بیدار شدم و برنامه و هدف روزانه، ماهانه و ۵سال آینده‌‌م رو می‌نویسم دوباره..
سخت بود.. پوستم کنده شد.. اما پوست انداختم دوباره. هرروز خودم رو زیر ذره‌بین می‌گذارم و اشتباهاتمو گوشزد می‌کنم و سعی می‌کنم به برنامه و مسئولیت‌هام توی زندگی جدید و حال بپردازم چون تا اینها انجام نشن، نمی‌تونم به خودم بپردازم و حالم بد می‌شه..
آگاهیمو همچنان می‌برم بالاتر تا ترسام کمتر شن. و می‌دونم راه میونبری نداره. خوندن و خوندن و آگاه‌تر شدن و یادگیری و دانش، تنها راه نجاته


Friday, April 22, 2022

دوم اردیبهشت‌ماه ۱۴۰۱

توی دنیای موازی، اون منی که رفته پذیرش دکترا گرفته که پنج‌شیش سال‌ش رو فقط تحقیق کنه -تحقیق؛ چیزی که عاشقشه- ، هرروز ۵صبح که پا می‌شه و قهوه‌ش رو می‌خوره و نیم‌ساعتی می‌دوئه، دوش می‌گیره و می‌ره دانشگاه به ادامه‌ی تحقیقاتش.. عصر توی راه برگشت به خونه، به گل‌فروشی محل سلام می‌کنه و طبق رسم خانم دالوی خودش گل‌ها رو می‌گیره. توی راه سبزی تازه و مخلفات سالاد رو می‌گیره و برمی‌گرده کنج خونه و بوی کیکی که لابد باید پخش بشه توی هوای خونه. بعدش حوالی هشت شب آماده‌ی سریال و خواب، تا فردا. آره هنوز همینه، همین تصویر دلخواهم از مهم‌ترین من توی دنیای موازی وقتی که به پذیرش دانشگاه‌ش پشت پا نزده و رفته.. که این‌طوری حس می‌کنه کوچیکترین اثری..ردپایی.. از خودش گذاشته بخاطر وجودش توی دنیا. و بعد دنیا رو ترک کرده. که حتی بعد ترکش، مفیده؛ ولو برای یک نفر.


Saturday, July 31, 2021

نهم مردادماه ۱۴۰۰

من همیشه سخت‌ترین راه‌ها رو رفتم با دست‌اندازهای بی‌نهایت.. از شغل فعلی‌م و جایگاهم راضی بودم.. بازحمت و تلاش زیاد چندساله به این نقطه رسیده بودم.. و درآمدم هم به نسبت خوب بود و پیشرفت هم داشتم. ولی خوشحال نبودم، از درون ارضا نمی‌شدم، یک چیزی توی من خالی بود.. خالی مونده بود از همون هیجده سالگی. دوماه پیش تصمیم گرفتم بالاخره همه چیز رو بگذارم کنار و برم پی علاقم و باز از صفر شروع کنم. به شدت کمال‌طلبم و البته دوساله خودم رو گذاشتم زیر ذره‌بین و چوب گرفتم بالا سر خودم وایسادم تا هرجا ببینم منفیه مچ خودم رو بگیرم... و سخته و هنوز کامل موفق نشدم. تنها چیزی که منو یکم می‌ترسونه همینه.. که اگر از کمال‌طلبی منفی باشه چی؟ اونموقع دیگه قطعا آستانه‌ی چهل سالگی خواهم بود.. و باید خودم رو جمع کرده بوده باشم. از عدد سنم نمی‌ترسم ولی ازینکه همیشه تو زندگیم با زحمت و تلاش خودم به یک نقطه رسیدم و بها‌ش رو خیلی بیشتر از اونچه که باید دادم، می‌ترسم دیگه. شایدم خسته‌ام الان نمی‌دونم. دوماهه از صفر شروع کردم و دوماهه این جمله نان استاپ توی ذهنم می‌چرخه: "تمام وحشت من آهوانه از این است..که گرگ وحشی من سر به راه برگردد". ....و من آدمی نیستم که از صداهای درونم بی‌توجه بگذرم


Wednesday, August 1, 2018

دهم مردادماه ۱۳۹۷

یادگیری کریستالی یا Crystallized Learning یکی از موضوعاتِ مهم در حوزه‌ی یادگیری هست. اگر شما هم مثل من، تمام عمرتون، مطالب رو به همین روش یاد گرفتید اما اسمش رو نمی‌دونستید، اگر هدف‌تون یادگیری عمیق و موندگاره و یا حتی کلا واستون جالبه بدونید چی هست. به محمدرضا شعبانعلیِ متمم گوش بدید و یاد بگیرید. از اینجا: یادگیری کریستالی (Crystallized Learning)


پ.ن: حتی اسمش هم وسوسه‌انگیزه واسه دونستنِ بیشتر؛ نه؟

Sunday, May 20, 2018


در غروبِ روزی از تموز
پشتِ این دری که بسته مانده
تشنه
خواب رفته‌ام!
زخمه می‌زند به زخم‌های سینه‌ام کسی.
چهره‌ات کجاست؟
پیر می‌شود دلم
در غروبِ روزی از تموز.

اعتراف‌ها - اورنگ خضرایی


Sunday, April 29, 2018