Thousand look n there is a million unsaid wordz.. but i wanna die in this moment i wanna die

Sunday, September 4, 2011

" زن شده - امـ "

پشت سرم پر است از هیاهوی صداهایی که دوست داشتن برایشان به دست آوردن بود..

دست هایم خالیست..

در دست هایم چیزی نیست..

جلوی رویم... یکجور عدم تعلق باز و پهناور.... مثل یک دشت که گمانم تا آخرش خواهم رفت

-----------------------

" زن شده - امـ "

پوچی انگار لایه ی خیسی ست بر نگاهِ همیشه تب دارم...

باد می آید.. راه می روم..

راه می روم و دل ریختگی ام...

جهان در دستانِ من است... تمامِ تصاویرِ دنیا را بر هم می زنم..... :<هزار اقاقیا در چشمانِ من هیچ است>...

راه می روم چشم در چشمِ خیابانی که مرا فاحشه میبیند....

فاحشه ام.... دچارِ دورِ باطل شده اند در سرم : <من با تمام ِمردان ِ این شهر همبستر بوده ام>..

عینک نمی زنم.. آتش ادای رقصِ مرا در می آورد ............

به امتدادِ چشمانم خیره می شوم.. هزار اقاقیا در چشمانِ من هیچ است... <این فاجعه ی زنی ست که رو نوشت ندارد>

باد می آید..

<سرما می وزدم.. گم می شوم در هیاهوی بادها..>


13شهریور90