Thousand look n there is a million unsaid wordz.. but i wanna die in this moment i wanna die

Friday, July 20, 2012

مرثیه‌ای برای اسب مُرده


حمید هامون ناله می‌کند که «خدایا یه معجزه... برای منم یه معجزه بفرست. مث ابراهیم. شاید معجزه‌ی من یه حرکت کوچیک بیش‌تر نباشه . یه چرخش ، یه جهش ، یه این‌طرفی، یه اون‌طرفی...» چه‌قدر مستاصل است این‌جا؛ وهانتظار معجزه آدم را حقیر می‌کند، به بند می‌کشد و بنده می‌کند. در انتظار معجزه، چشم‌به‌دهان و آویزان بار می‌آیی. من از انتظار معجزه نفرت دارم. انتظار معجزه، سرپوش ناتوانی‌ است
.....
..بعد معجزه‌ای اتفاق بیفتد! خب؟؟ این‌که اصلن بنشینی که «یوسف گم‌گشته بازآید به کنعان» خودش یک‌جور ظلم مضاعف است. که چی؟ یا یوسف باید سر وقت به کنعان بازآید، یا دو راه پیش داری: قید یوسف را بزنی، یا که هم‌الآن بلند شوی پی‌اشدبزنی به دشت و بیابان.
من قید یوسف را نمی‌زنم، به دشت می‌زنم. بی‌عملی، خرابم می‌کند. نشستن و تماشا، خرابم می‌کند. دستم که زیر ساطور باشد، ترجیح می‌دهم ساطور پایین بیاید تا که منتظر معجزه‌ای بخششی باشم.
.....
حالا؟ مدت‌هاست که نه برنامه‌ای دارم ، نه توان برنامه‌ریزی و حرکتی . انگار کن اسبی وحشی را که سال‌ها رها بوده در دشت، بگیرند بکنند در اتاقی ده‌متری؛ وحشی‌تر شده اما کو دشت؟ کو رهایی؟ کو رفتن؟ سکون و سکوت اتاق ده‌متری، تنها بر وحشتش افزوده و بس.
حسین نوروزی 
این پست رو باید کامل خوند. کامل. تنگاتنگ خود موزیک بلاگ..
ـــــــــــ
پ.ن: کی فکرشو می کرد از اون آدم ربل و اون ماجراها، الان ی همچی آدم ساکتی در بیاد؟ با خودمم! هی!
کاف وقتی میگفت یا تغییرش بده یا بپذیرش، به "پذیرفتن" ش دهن کجی می کردم که مگه میشه آخه؟ چطو میشه پذیرفت اینو که "ببین! نمیشه تغییرش داد! قبولش کن و خفه شو!"
هی! پری؟