I'll never betray your trust
I'll never betray your faith
I'll never forsake your heart
I'll never forget your face
I'll never betray your faith
I'll never forsake your heart
I'll never forget your face
میکوبه و همزمان انگار تمام منو میبره.. عین ی واقعیت که زندگیش کرده باشم اما نمیدونم با کی.. چی.. کدوم آدم زندگیم؟.. که من تمام مغز و روحم را حراج زدم.. بی ریشه و اسلیپ واکر وار شدم از وقتی از بند سه معشوقه ی زندگی م رها شدم.. همه ی اون کتاب و فیلم و موزیکی رو که نمه نمه به فنا دادم.. همه ی همه ای رو که آتیش کشیدم و خاکسترشون رو دیدم.. که دیگه نه به نت وابستگی دارم نه لپ نه کتاب و نه هیچی هم. رها رها رها من.. همین الان همین الان می تونم تو سی ثانیه همه نداشته هامو بزارم و برم. من نه خاطرهی خوب گذشته هامو خواستم نه بد.. انگار که اونا همه فقط تجربه بودن و واقعی نباس باشن الانِ زندگیم دیگه. حالا هرچی. این چی میگه پس؟ این ترک چرا انقد واقعیه؟ چرا انقد زندگی ش کردم انگار، اما نمیدونم با کی. یا شایدم فقط توهمه. اما همون توهم رو چه گل درشت زندگی کردم.. آی نو آی لت اوری تینگ گو.. اما کجای این زندگی، چی رو انقد پررنگ گذاشتم و رفتم که الان عین ی دجاوو جلومه. عین ی آنتاچبل دجاوو؟
I had to let you go
To the setting sun
I had to let you go
And find a way back home
To the setting sun
I had to let you go
And find a way back home
-