Thousand look n there is a million unsaid wordz.. but i wanna die in this moment i wanna die

Friday, January 31, 2014

یازده بهمن 92

به رگای آبیِ دستش زل زده بود. با خودش گف «کسی چه می‌دونه.. شايد اين‌بار با دست کشيدن از مبارزه، پيروز بشم.». دست کشید دوباره رو رگای آبی‌ش..
همیشه عاشق این رگه‌های آبی بود.
بعدشم رفت. تو غار‌ش طبعا. با هیشکی هم حرف نزد دیگه. نزده هنوز هم.
ــــــــــــــــــــــ
پاییز سال نود‌و‌یک