حالا برگشتهاست. همهچیز بوی اتاق ِ طبقهی سوم را میدهد.
فرصت جانکاه بود و سفر کوتاه. میدانست. زن میدانست به هیچچیز نباید دلببند.
که همهچیز موقتست. قرار میخواهد. مرد آنطرفتر نشسته است. طرح میزند.
همهچیز سرجایش است. و هیچچیز سرجایش نیست. دارد تمرین ِ نوشتن میکند.
Thousand look n there is a million unsaid wordz.. but i wanna die in this moment i wanna die