Thousand look n there is a million unsaid wordz.. but i wanna die in this moment i wanna die

Friday, May 28, 2010

pple! idiots!


عادت کردیم؟! 
چه فرقی می کنه؟! این نشد اون، اون نشد این. به همین راحتی !!

Sunday, May 23, 2010

-->
سربه زیر..
ایستاده و مشغول ِ چریدن م و زیر چشمی به اوضاع ِ اطراف م نگاه می کنم ..

ـــــــ
میدانم/ پابرهنه لیز می خورم/ امّا/ قول داده/ تنگ تر کنار روزهای من بنشیند/ قول داده/ قول داده..
+

Saturday, May 22, 2010


گناه کن با کیوی ، گناه با آناناس / که هیچ کشف جدیدی نمانده در گندمـ


رقیه خدابنده

Monday, May 17, 2010

.v.



اگر دشنه ي دشمنان گردنيم /
اگر خنجر دوستان برده ايم /
گواهي بخواهيد اينك گواه /
همين زخم هايي كه نشمرده ايم /

Saturday, May 15, 2010

.death is the road to awe.

<<یک مرد. یک عشق. یک کوئست. یک هزار سال. یک سرنوشت.>>

فیلمی که دیالوگ هاش تو نگاه ها خلاصه می شه و سوند ترک های منسل که فرصتِ

نفس کشیدن بت نمی ده!

. DEATH Is A Disease / Its Like Any Other / N’ Theres A Cure / N’ I Will Find It .

. You have a serious problem of distorting reality. You could sleep with the entire planet

and still feel rejected .

. عشق، مرگ، سرچشمه‌ی حیات و زندگی ابدی _جاودانگی_ .

. افسانه ی مایاها درباره ی منشاء ِ حیات و درخت ِ جاودانگی .

. تام که سالیان سال به اعتراف ِخودش عشق ِ ایزی _همسرش _ رو در دل نگه داشته و

سرطان ایزی و تلاش بی پایانش برای اینکه درخت خشکیده ی همراهش _همسرش_ رو

به زندگی بر گردونه _درختی که به نظر می‌رسه همون درخت ِ زندگی باشه و در عین حال

به نوعی یاد‌آور ایزی _ و راهی پیدا کنه که برای همیشه در کنار او باشه.. .

. ظاهر بودایی و طرز نشستن تامی درونِ ی حباب _با درختی که یک‌جور نماد ایزیِ _ که انگار

ی جور مکاشفه ست. ی جور بی ‌زمانی ِ مطلق. شناور در مکاشفه‌ای ابدی در فضایی

لایتناهی که جز ستاره ها و فضای بیکران _و عشق_ ، چیزی در دنیاش وجود نداره .

. قلمی که تام با اون روی انگشتش اثر ِ حلقه ی ازدواجش را که گم کرده، حک میکنه .

. زجری که تام بعد از مرگ همسرش کشیده. تمام ِ سالهایی که نمی‌خواس مرگ رو بپذیره

و باور کنه، تا اینکه آخر مکاشفه‌اش می‌فهمه که باید خودش مرگ رو بپذیره تا از مرگش

درخت زندگی دوباره سبز بشه .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------

نگار!

چطوری می تونسم در جوابِ "چطوری؟"، نزدیک بودنمو به اون سکانس ِ فونتین بگم..

تام تنها کنار درخت شیبالبا.. ظاهر شدن ایزی.. بلافاصله فریاد ِ تام و :

what do you want. leave me.. Leave me alone!

و بی قراری و عدم قاطعیت و دودلی ِ تام و im afraid .. و ندونستن ِ اینکه چطور راهو بره.. انگار

که بخواد به یقین برسه و منتظر ِگرفتن ِ مجوز! از ایزی .

و مجوز! وجود.. آرامش.. و حضور ِایزیِ _تنها یقین_ و:

You Do! You Will!

و یاد آوری خاطرات .. و نشون دادن شادی ِ ایزی و بلافاصله بیمارستان و تمنای تام و بلافاصله مرگ ِ

ایزی! و .. i’m not afraid anymore tommy .. و شادی ِ این بار ِ هر دو _تامی راه رو پیدا کرده و..

دیگه نمی ترسه!_ و تکرار ِ همچنان ِ

Together We Will Live Forever

و بلافاصله برگشتِ تام به سمت درخت..

درختی که وقتی دستشو به سمتش می بره _مث زمانی که ایزی رو بوسید_ واکنش نشون می

ده. و روح ایزی که مدام می گه :

.Finish It.

و در کنار ِ اینا.. تکرار ِ به جای ِ صحنه ی پییور ِ ترکیب ِ نور و سفیدی و بوسه ی تام بر گردن ِ ایزی و

.don’t worry! every things alright.

که حتی وختی down نیسم، محال ِ ببینمو خنده رو لبام خشک نشه!

نقطه



همون یک بار و ساعت 6 و حافظ و کافه 57 و حس ِ مشترک ِ "پر بودن و ته ِ خط.." و حرف هامونو

و فونتین و نشون دادن ِ سیخ شدن ِ موهای دستت بم .. که یعنی تا ته ِ جونت میفهمی چی می

گم !.. محال ِ یادم بره!

. DEATH IS THE ROAD TO AWE.. گفتم که رو تنم ... .


نمیگم بت که چرا! که اینو یاد گرفتم که

> هر آمدنی شروع یک رفتن است.

و هر تبریک برای آمدن، یادآور قدمی است که به رفتن نزدیک تر شده ایم. و این همان بازی

گریز ناپذیر " بودن یا نبودن " انسانی است که در ابتدا و انتهای بازه به " تولد و مرگ " محدود

می شود _لااقل آن گونه که در حوزه ی ادراکات ملموس ما می گنجد_ و در میان، تمام این

داستان های آمدن و رفتن را در بر می گیرد <


دیدنت تو اردیبهشتی که چشامو کامل بستم تا نبینم شب و روزهامو، ی آشنایی ِ به هنگام بود!

_که همه ی تلاطم ِ من، برای تکرار نشدنِ هیچ اردیبهشت بود.. که انقدر خاطره و حس ِ خوب از

اردیبشت88 دارم و انقدر لحظه لحظه بودم و زنده-گی کردم که نمی خوام هیچ اردیبهشتی تکرار

شه.. که نمی تونم جلوی گذشت ِ شبامو بگیرم! نه فقط اردیبهشت، که تا شهریور باهام ِ .. _

تا قبل تلفن ظهر..

_با صدای خفه ی تو و تمام ِ سعی ت تو پنهون کردنش.. و.. هیچ کدوم به روی هم نذاشتیم... و

درد ِ دندون و دعواهای همیشگی ولی بی موقع ِ دیروز ِ من!_

نامب بودم به بود و نبود..

و الان نزدیکترم به راه دوم.. و حس خفگی ای تومه.. و کرختی ِ اخیرم.. هنوز زورش بیشتره..

آخر ِ تلفن، صدات نذاشت که بگم: دوس دارم بم بگی که پیدا کردی! که می تونی بمونی!

که زندگیتو قمار می کنی!

که.. من.. بذار به وقتش که بهت بگم.


.از خدافظی بدم میاد..

از اینکه باسه این می دیدمت!

اگه قرار به رفتنت از ایران بود .. دوس داشتم خاطره ی همون یک بار بمونه..



---

. " تمنای مرگ " .

هیچ وقت بت نگفتم خلاف ِ حرف ِ اون شبم رو. که حرف های اون شب، از آن ِ من نبود..