Thousand look n there is a million unsaid wordz.. but i wanna die in this moment i wanna die

Tuesday, October 19, 2010

راهی نمانده است ...

Sunday, October 10, 2010

.Cut The Inside Out.

نفس می کشد درون من.

نفسم می گیرد و نبضم محکم تر می زند...

Memento

 
1.مای ممنتو
1.عین ی بچه که آبنباتشو جلو خودش ازش بگیری و پشتت قایم کنی و هی بری.. و دنبالت بیاد. فقط گریه کنه که می دونه آبنباتش دستته،بش بدی. و بهش ندی و انقد بری و بری و بری و آخر هم ی تو گوشی هم بزنی که نه دست من نیست و گریه نکن! و اونم همینجور پا می کوبه.. عین همین بچه ِ شدم.. اما کلافه ام ازش..
2.این طور که زخم می زنم یعنی زخمی تر در همیشه ام.. یعنی از کسی که نباید رنجیده ام.. یعنی مشکل من نیست.. مشکل خودم نیست احساس ِ دویدن در بازی ای رو دارم که
3.انقدر دورم که
4.طول می کشه تا خودمو جا بندازم..
5.این بار اما منتظرم.. نه برای "شروعی به از این.."
6.می ترسم.. می ترسم از حرف های " یادت باشه بعد بهت بگم"... که دیگه می ترسم..
7.اینجاست که اول از خودم بدم میاد و ().. اونو ول می کنمو خودم می مونم.. زمان می خواد تا کنار بیام باخودم.. حلش کنم. -نمیتونم
8.
9.وقتی سیبیلام در میاد تعادلم به هم می خوره
10.
11.انکار کردن‌ت! :|

12."باید برم دختر ِ تو تنمو ناز کنم" ؟
وایلد سایدمو پیدا کردم..