Thousand look n there is a million unsaid wordz.. but i wanna die in this moment i wanna die

Friday, July 29, 2011

1gothicgurl


فر‌ فره‌ها می‌‌چرخند

و او می‌‌خندد

خرسند از این که نمی‌‌فهمد،

از این که نمی‌‌داند

معنای چرخش را.



فر‌ فره‌ها می‌‌چرخند

و او به من خیره می‌‌شود

و من به او

و من از درون می‌‌گریم

از این که نمی‌‌داند.



فر‌ فره‌ها می‌‌چرخند

و او ساعت‌ها آنجا می‌‌ماند

بر روی صندلی چرخداری

که چرخ‌هایش هیچ گاه نمی‌‌چرخند



من به او خیره می‌‌شوم

و او به من

و من از درون می‌گریم



او

هرگز نخواهد فهمید

معنای چرخش را

ـــــــــــــــــــــــــ

نگار..

Thursday, July 28, 2011

Monday, July 25, 2011

Grace For Drowning


در سَرَم همه چیز انگار با پائین ترین سرعت ممکن اتفاق می افتد، انگار که در آب. عینِ صداهایی که در فیلم ها می شنوی و کُندند. کُند. در سرم سکوتِ غریبی است {و صدای پایِ زخم ها، هنوز که هنوز است، کُندترینِ صداهای آن متروکه ی پرراز است}

Thursday, July 14, 2011

پدر گرام


"از من هیچ وقت "زن" در نمی آید. که به موقعش حرف بزند یا سکوت کند. که ناز کند و برای خودش قیمت بگذارد. که بی حوصلگی هایتان را تحمل کند، برعکس، شما به عنوانِ یک مرد باید با کج خلقی ها و گرفتاری های من بسازید. من به جز میلِ خودم، با هیچ اهرمی دست به آشپزی و آرایش و کارهایِ "زنانه" نمی زنم. من را با تنهایی هم نمی توانید ادب کنید. من مردی هستم که زن زاده شدم و از تصورِ زنانگی ای که شما می گوئید، چندشم می شود".