Thousand look n there is a million unsaid wordz.. but i wanna die in this moment i wanna die

Monday, September 26, 2011

Like Dust I Have Cleared From My Eye


در سرم همه چیز انگار با پائین ترین سرعت ممکن اتفاق می افتد، انگار که در آب. عینِ صداهایی که در فیلم ها می شنوی و کُندند. کُند. در سرم سکوتِ غریبی است.
*"هنگامی که شما در حال غرق شدن هستین، بعد از دست و پا زدن و مبارزه برای زنده ماندن به نقطه ای می رسید که تقریبا وارد یک مرحله از آرامش می شوید. آرامشی که تمام وجود شما را فرا می گیرد. ظاهرا وقتی که شما بر اثر سرمای شدید نیز بمیرید حالت مشابهی رُخ خواهد داد. من آن را بعنوان استعاره ای از زندگی می دانم. بدون اغراق، فکر می کنم یه جورایی همه ما در حال غرق شدن هستیم. این روزها زندگی مانند یک تجربه شدید است و انگار همه ما تا حدودی در حال غرق شدن در استرس و سرعت زندگی مدرن هستیم . احساس می کنم با بالاتر رفتن سنم به اون نقطه رسیده ام، اون نقطه آرامش و واقعا هیچ چیز واسم مهم نیست. اینکه مردم درباره موسیقی من چه فکری می کنند.."
*استون ویلسون راجب آلبوم جدیدش Grace For Drowning میگه

Wednesday, September 21, 2011

N to the N

ی جام نسرین میگفت: ی کارایی رو باید، رفت، کرد، و دیگه هیچ وقت بر نگشت خونه.

ـــــــــــــ

همینجا دقیقن

Sunday, September 11, 2011

مات دهخدا: نگه کردن با چشمانی که هیچ نشان ندهد


همین لحظه.. همین لحظه ای که درونت مث سیخ واساده، آگاهِ آگاهِ و خودش میدونه دقیقن چی توت اتفاق افتاده! سیخ واساده و همه وجودت رو میطلبه که بش نگاه کنی! که "هی، اینجا.. اینجا.. دقیقن اینجا!" اما خودت جسمت ظاهرت .. بی حسی نیس، کرختی نیس، رهایی ام نه،، حتی نمیدونی چه شکلی شدی. ساده ست ! چون نمیبینیش. همه حواست و وجودت توته، توی همین اتفاق ِ یک لحظه ای! سکوت میخوای.. اما نمیدونی باید تنهایی بگذرونیش یا دست ِ آشنایی باشه.. آشنایی که اون سکوت رو بفهمه و هی نپرسه "چت شده، چی شدی، کجایی" . آشنایی که نخواد توضیحی! و نخوای توضیحی بدی که" بفهم این سکوت رو! بفهم و باش و رد شو اما!" . حتی اینم نمیدونی، نمیدونی که میخوای اون آشنا باشه یا نه. غرقی.. غرق شدن مطلق! غرق شدن مطلق تو زمان و مکان همه حواسی که هست. و نیست.... همه وجودی که هست. و نیست..... همه تویی که هست. و می گن نیست.

Wednesday, September 7, 2011

One last tender lie n then I'm out of this place

تنم حافظه اش را از دست داده است

ـــــــــــــــ

{هیچی هیچی یادم نمیاد{

Sunday, September 4, 2011

" زن شده - امـ "

پشت سرم پر است از هیاهوی صداهایی که دوست داشتن برایشان به دست آوردن بود..

دست هایم خالیست..

در دست هایم چیزی نیست..

جلوی رویم... یکجور عدم تعلق باز و پهناور.... مثل یک دشت که گمانم تا آخرش خواهم رفت

-----------------------

" زن شده - امـ "

پوچی انگار لایه ی خیسی ست بر نگاهِ همیشه تب دارم...

باد می آید.. راه می روم..

راه می روم و دل ریختگی ام...

جهان در دستانِ من است... تمامِ تصاویرِ دنیا را بر هم می زنم..... :<هزار اقاقیا در چشمانِ من هیچ است>...

راه می روم چشم در چشمِ خیابانی که مرا فاحشه میبیند....

فاحشه ام.... دچارِ دورِ باطل شده اند در سرم : <من با تمام ِمردان ِ این شهر همبستر بوده ام>..

عینک نمی زنم.. آتش ادای رقصِ مرا در می آورد ............

به امتدادِ چشمانم خیره می شوم.. هزار اقاقیا در چشمانِ من هیچ است... <این فاجعه ی زنی ست که رو نوشت ندارد>

باد می آید..

<سرما می وزدم.. گم می شوم در هیاهوی بادها..>


13شهریور90