Thousand look n there is a million unsaid wordz.. but i wanna die in this moment i wanna die

Saturday, June 30, 2012

Wots... Uh The Deal


1.توی آلبوم آبسکیورد بای کلوید ش هنوز داره تورو میخونه.. "واتس... اوه د دیل"
از همون شبی که کریس ایساک ویکدگیمش رو لوپ وار میخوند و من و این تن ِ نمور..
و بعدی که خنده رو لبم خشک شد..واسه یک لحظه ی کامل، خالی شدم..
انگار همه انرژی‎ت و لیتل هُوپ ات تخلیه شده باشه. همین لیتل هُوپی که ادعا داشتی امیدهای کوچیکته* اما خیلی بزرگ بود انگار ریخت همش. عین وقتایی‎که دنیات رو سرت آوار شه... انگار کن دنیاتو ازت بگیرن... همه انرژی ای که نیست.. همه چیزی که فید تو بلک می شه و اما تو هستی.. هیچی نموند و خیلی هم موند و اون تو بودی.. تو هستی

Cause there's no wind left in my soul
And I've grown old

2.این سیگور روز لعنتی هم نشسته بود توم امروز. و همه ش تموم زمستون رو میاورد جلوم و دوستی رو که جای الانِ من بود و روزایی‎که بودیم و همه تصویری که ازش داشتم..ب اید قبول شه.. آره! همونطور که اون پست راک بی‎پدر اکتیو چایلد، هنگینگآن ش رو می‎زد تو چشمون

You saw the whole
You sighed oh no oh life
You sighed all for
You sighed oh no
You sighed only should I-
-I know
I love you
You saw no one for
You don't know I would
You
You don't love you
You don't know, how could
You don't know I would
You
You don't know you

3.امرو کاری و کردم که هیچوقت تو زندگیم واسم مهم نبود. هیچوقت هیچ امتحانی و درسی مهم نبود واسم. اما امروز! چه حس ماتی داشتم.
همونجور که نافلر می خوند.. همونجور که حس زنده بهت می ده.. همزمان که کیفوری ازش وقتی می گه وای ووری.. چه بی محابانه می‎خونه سانشاین رو.. با بکگروند موزیکی که باهات بازی می کنه هی.. انگار که زیرِ سایه ی درختی نشستی و نور خورشید که از شاخ و برگا رد می شه و هی میاد تو چشت و می ره و هی بازی بازی.. بیبی وای ووری نَو... همونجور که برعکس منو خالی می کنه و حس می کنم همونجور که با قاطعیت دارم می رم جلو.. ی چیزی هم اما از اونور توم داره خالی می‎شه.. ی چیزی توم داره خالی می‎شه... کیفمو برداشتم و زدم بیرون از موسسه

ــــــــــــــــــــــــــــــــ
*سمی بدتر از امید برای بعضی آدم ها وجود ندارد. اینطور آدم ها، با ناامیدی ملایمشان، از هر چیز کوچک خوشحال می شوند و هیچ وقت انتظار چیزی را ندارند که اگر پکید، ذهنشان را از هم بپاشد. من یکی از آن آدم ها هستم. اصلا دوست ندارم به چیزی امیدوار باشم. و نیستم. ناامیدی، لزوما به معنای این نیست که حال کسی خوب نیست.

Saturday, June 16, 2012

i'm a rebel, but “without you i'm nothing"



 

دو شبه وقتی میام خونه رفتی خوابیدی و گفتی "حوصله نداری میری میخوابی.." . کاش انقد راحت بودیم با هم که میتونستم ی بار بی‎حرف بغلت کنم. که بهت بگم حواسم بهت هستا. که بگم روزت چقد این پا اون پا کردم بیام یکم دور و برت.. اما نیومدم! که حتا فک میکردم چقد تو منتظری بیام و من اما نیومدم.. که تا شبش به خودم لعنت میدادم که پاشو! اما هیچی! میدونم با همه حواسی که بهم داری اما غرورِ مردونت هنوز بهت اجازه نمیده..میدونم که هربار به هردلیلی گیرت انداختم فرار کردی.. خودت خوب میدونی چرا و خودم خوب میدونم که چقد میخواستم و میخوام. که من هنوز تشنه ام..
ــــــــــ
آغوش خالی‎ات در زندگی ام درد میکند.. چقدر بعضی وقت ها کم می آورمت... پدر
میخواستم بنویسم و صاحب این پست تو بودی..

Wednesday, June 13, 2012

Autumn Sonata

Autumn Sonata

Is my grieve your secret pleasure, mom?

Are the daughter's miseries the mother's triumphs?

You bound me because you wanted my luv

It was all done in the name of luv *

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

I wonder what the reality looks like where my little boy is living. I know it cant be described.

It’s a world of liberated feelings

Do you know what I mean?


To me, man is a tremendous creation, an inconceivable thought, in man is everything, from the highest

to the lowest. Man is God’s image, n in God there is everything.

...

Its like huge patterns changing all the time। In the same way, there must also be countless realities .

...

There are no limits. Neither to thoughts nor to feelings.

Its anxiety that sets limits.

ـــــــــــــــــ

شماهایی که گمان می‌کنید در حقیقت زندگی می‌کنید، کدام دلیل و منطق محکمی در دست دارید؟ صادق هدایت

*فیلم های White Ribbon ، Piano Teacher ، Black Swan ، Shine


Friday, June 8, 2012

Into the Abyss



Into the Abyss رو دیدم آقای ورنر هرتزوگ . توی مغزم پر از واژه هست که منتظرم کنار هم ردیف شن..
فعلن : گفت و گو با ورنر هرتزوگ، خون آشام تراژدی درباره «به درون ورطه» / داستانهایی از زندگی و مرگ

هرتزوگ بر اساس استانداردهای لیبرالی اروپا مجازات اعدام را وحشیانه می داند، اما کنجکاوی او و بینندگانش این شجاعت را در کارگردان ایجاد می کند که تجربیات این انسانهای به ظاهر بی ارزش را به تصویر بکشد.
یک منتقد به نام مت گولدبرگ، هرتزوگ را خون آشام تراژدی می نامد که داستان را از زندگی کسانی که به نقطه غیرقابل بازگشت رسیده اند می مکد و بیرون می کشد.
قسمت ابتدایی این مستند برای هر مستندساز یا ژورنالیستی جذاب است ، چرا که با موضوعات احساسی مرگ و زندگی سر و کله می زند. اما در ادامه هرتزوگ کاری می کند که غیراحساساتی ترین آدمها هم درگیر فیلم می شوند . او تصویر آدمهایی را ارائه می کند که مسیر زندگی معمولی تا تبدیل شدن به یک اسم یا شماره در قبرستان شهر را خیلی سریع و گذرا طی میکنند. هرتزوگ در «به درون ورطه» کاری با نظر بینندگانش درباره مجازات اعدام و حبس ابد دو محکوم مورد بحث ندارد، بلکه از آنها می‎خواهد تا در بین مردم معمولی کسانی را ببینند که بالقوه می‎توانند تنها به خاطر یک کاماروی قرمز بکشند یا کشته شوند.
در به "درون ورطه" قهرمانی وجود ندارد. هرچه هست آدم های بد هستند و قربانیان، قاتلین و خانواده هایشان و خانواده های قربانیان. درحقیقت تمام کسانی که در این «در کمال خونسردی» مدرن حضور دارند در چنگال نفرینی غم انگیز اسیرند. حال این آدمها می توانند جزو نجات یافتگان باشند یا کارگزاران، در هر حال همه در چنگال یک طاعون ویرانگر اسیرند.
ـــــــــــ
پ.ن: چشم بسته نمیشه. اما درونم خوابه.. بی هوا و بی حواس.. نامتمرکز.. انگار با چشم باز خواب باشی

Monday, June 4, 2012

میدانم که بی حصار، بی حصر و انحصار


این افسار را اگر از گردنم رها کنید مثل اسب رامی ساعتها با خیال چمنزار یک گوشه می ایستم با
چشمهای بسته بدون هیچ حرکتی..
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

یک دو دوتا چهارتای ساده ست . من تو را دوست دارم و دوست داشتن کافی نیست . من تو را دوست دارم و تو جز من حواست به کجا باید باشد مگر؟ - من حواسم جمع ادمهاست ، خیابانها ، ماشینهای ایستاده توی ترافیک ، ردیف درختها . من حضور غایب خودم هستم ، لیز مثل پولک های ماهی سر می خورم از خیال به همراه داشتن من ، لیز می خورم از حسادتی که منشا ش هرچه باشد دوست داشتن نیست . چگونه مالک من میشود شد در غیاب خودم سرورم؟ این افسار را اگر از گردنم رها کنید مثل اسب رامی ساعتها با خیال چمنزار یک گوشه می ایستم با چشمهای بسته بدون هیچ حرکتی.. ولی یک دو دوتا چهارتای ساده ست برای شما.
عنوان: بخشی از " صندوقی در سرداب خانه قدیمی ما " نوشته ابراهیم گلستان
+
ــــــــــــــــــــــ
پ.ن: دوست داشتن.. "ساده دوست داشتن" ! اعتمادی که خواه ناخواه تعهد (هیچوقت نفهمیدم معنیشو یا کلمه ی معادلشو) میاره واسه هر دوطرفین.. وقتی اعتماد هست تو رابطه، وقتی خالصانه و ساده دوست داری آدمت رو.. دیگه شک نمی کنی که چشماش می چرخه، یا با تو نیست.. یا سر و گوشش می جنبه.
رابطه از دو نفر شکل میگیره، نه ی نفر! دو طرفه هس. توی رابطه،من و تو مال همیم. اما ساده نگاش کن با هم بودن رو.. نه به معنای پاک کردن تمام کانتکتس های گوشی!
اگه کسی توی چهارچوب ذهنی اخلاقیمون جا نمیشه، دلیل نمیشه که اون آدم بی قید و بنده!
بعله! اینا فقط از ی ذهن بیمار متوهم تراوش میشه جانم..
پ.ن: نیازمند رهایی ست نه تصاحب.. اون افسار رو اگه ول کنی، میبینی رامِ رام کنارتم..
پ.ن: تمامِ وحشتِ من آهوانه از این است.. که گرگِ وحشیِ من سر به راه برگردد

فروردین91
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پ.ن: دایی اگه چیزی نگفتم به خاطر همین بود..
پ.ن: اشتباه ِ خوبی بودی...