Thousand look n there is a million unsaid wordz.. but i wanna die in this moment i wanna die

Saturday, February 15, 2014

بیست‌و‌شیش بهمن 92

کافیه فقط شورو کنه به حرف زدن. تا من خوابم ببره. درهرحالتی که باشم خوابم ‎می‌بره. اون‌روز حتی وسط خیابون بودیم. پلکام سنگین شد. وقتی شورو می‌کنه به حرف زدن همه‌ی خوبی‌ها خوب‌تر می‌شن و همه‌ی بدی‌ها فید می‌شن جوری که انگار اصلن از‌اول وجود نداشتن. بعد کافیه فقط خودت رو بسپری به جریان صداش. چی توی این صدا، این آدم هست که اینقد آرامشه؟ حتی اگه به‌شوخی و به‌مسخرگی داشته باشه حرف بزنه. چه برسه به اینکه مثلن احمد شاملو هم بخونه واسم. اون هیچوقت گله نمی‌کنه که چرا من وسط حرفاش خوابم می‌بره. اینکه یهو می‌بینه من پلکام رو همه و خوابم برده. اینکه می‌بینه به حرفاش گوش ندادم. شاکی هم نمی‌شه. اگه ازش بخوام حرف بزنه، می‌زنه، حتا اگه دعوامون هم شده باشه قبلش، یا دوروز نخوابیده باشه، یا اصن نخواد حرف بزنه، می‌زنه. حرف می‌زنه. کافیه فقط حرف بزنه تا من بی که بخوام گوش بدم از چی داره حرف می‌زنه،  فقط به تن صداش گوش بدم و آرامشی که توشه.
چی می‌خواد آدم دیگه؟